انکار

در من انگار کسی در پی "انکار" من است

انکار

در من انگار کسی در پی "انکار" من است

در من انگار کسی در پی "انکار" من است

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

سلام به خودم و خدای خودم

دیریست از قلمم دیگر هیچ حسی نمی طراود و گویا همچنان از آن داستان محشورم فاصله گرفته ام. محشور بود اما هنوز راه بسیار دارد برای مشهور شدن...

گاهی یادم می رود دنیای من شبیه دنیای دیگران نیست و متمایز بودنش را در خلا ناامیدی گم میکنم. وقتی خوبی هایت را برای یک نفر خلاصه می کنی و طرفت برایت_به قول امروزی ها_ شاخ و شانه می کشد دیگر انتظاری نیست از تو..باید مثل او بود و جدا از هر تعریفی که انسانیت را معنا کند برایشت تره هم ...

بیخیال اطراف که میشویم گویا بهتر می توانیم تصمیم بگیریم، البته تصمیم هم نه، بیشتر شبیه یک فکر آن هم از نوع آزادش که با زبان من شاید بیگانه نباشد.

امروز ها باید آنقدر از خودت خوبی نشان دهی تا مردم از دور هم به خون تو تشنه تر شوند و در داخل هر (تر) که شاید مجاز از بسیار و یا خیلی باشد باید دنباله عقل سلیم گشت، تا خدای ناکرده به روز تو لااقل دچار نشویم.

این روزها ماورایی تر از دیروز نگاه میکنم، از ادبیات و عشق که بگذریم وارد دنیای منطق می شویم، منطقی که هنوز برای تو تعریفی ندارد و این سعید پیرزاده هنوز از دیروز فاصله زیادی دارد.

دستم می نویسد البته باید بگویم تایپ می کند و قلبم دستور می دهد و شاید کمی نیز داوری از عقلم بر می آبد تا ببینیم به کجا می رسیم.

...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۵۶
سعید پیرزاده گرمی

"خدا نگهدار"

همین دو کلمه ی ساده

سرآغاز شکستن بغضی است

که برگهای پاییزی زیر گام هایم را

 هوائیه باران می کند...

من تنهایی ام را لا به لای واژه های این شعر پنهان می کنم،

دستهایم را در جیبهایم مشت می کنم

تا کسی نفهمد،

دل این شاعر،

زخمی لبخند تلخی است،

که بعد از هر شکست بر لبانش خشک میشود.

راهی نیست؛

باید رفت...

این پاییز از آغاز زمستانی بود....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۱۱
سعید پیرزاده گرمی

مدتی است

 واژه ها از من فراری اند،

انگار دچار سکوتی ام

که قبل از شکستن بغضی طولانی لازم دارم،

لبخندم را فراموش کرده ام،

و حالم این روزها

شبیه نگاه گنگ مردی است

که هویتش را فراموش کرده است....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۹
سعید پیرزاده گرمی

پاسپورت ایرانی با ایجاد روابط بین الملل قرار بود ارزش بیشتری پیدا کند! ارزشی که چندین قرن بر این کشور سایه افکنده است در داخل مذاکرات، حرف ها و روابط نیست! ارزش یک ایرانی سال هاست که در دنیا طنین انداز شده و یک جهانی به دندان مسلح نتوانستند جلوی ارزشی به نام "ایرانی" بایستند.

در دوره ای که ارزش ها از طریق چشم حس می شوند و لمس نیازی به بیان حفظ ارزش پاسپورت ایرانی نیست! مگر ارزش ما ایرانی ها آنقدر پایین آمده که مجبور به ایجاد روابط بین الملل شویم تا فقط و فقط کمی پاسپورت ایرانی در دنیا ارزش پیدا کند! این روزها حادثه تلخ "جده" در محافل بین الملل به اندازه کافی دچار تضعیف ما شد و اما شما اقای رییس جمهور عزیز...

به کجا چنین شتابان؟!

مایی که هویتی تاریخی داریم چرا باید به دنباله ارزش گرفتن از دیگران باشیم؟

و حال عزت ایرانی ما کجاست که دم میزدند از حفظ آن، که داد می زدند روابط برای ارزش سازی پاسپورت ایرانیست!


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۳۸
سعید پیرزاده گرمی

روزها پی در پی می گذرند و پسرک قصه من پیرتر از هر روزی می شود؛ چنان پیر که گویی هر روز برایش پر بوده از سالهای تنهایی و دلتنگی..

آه پسرک دیشب شهر را به طوفان کشید و چنان پرچم های تنهایی را به رقص در آورد که هر بیننده ای به لرزه می افتاد. شهر من چند روزی با بهار فاصله دارد اما گویی بهار نیامده پاییز جایش را خواهد گرفت. هوا بوی غم می دهد و مردم شهر در خنده های بی معنی خود کمی گم می شوند...

می خواهد همه چیز را فراموش کند و از نو راه را پیدا کند؛ اما وقتی غرق در تنهایی خود قدم میزند و به هر جای شهر می رود خاطره ای از معشوقه او را به گریه وا می دارد. چه روزهای سخت و طاقت فرسایی دارد.

هر قدم به هر کجای شهر جز زنده کردن خاطره ای از یار چیزی به بار نمی آورد. با خود می گوید که چه شد آن همه عشق و دوست داشتن، به کجا رفت خیال های من

سخت است تا رسیدن به ارزویت چند قدمی مانده همه چیز خراب شود و شاید مجبوریم این همه غم را بر پسرک قصه سخت نگیریم.

22اسفند 93 آغاز دنیای جدید پسرک بود. دنیایی که پر است از تنهایی و بیهودگی و اما هنوز می داند که باید پله های ترقی را عبور کند. او هدفی ندارد اما نباید خود را هم تباه کند باید بگذرد تا به چیزهایی از بازار عشق برسد. باید بسنده کرد به هر چیزی از جنس یار؛ حتی به خاطراتی که از او در این شهر بر جای مانده است. پسرک می داند چند مدتی حالش جز غم و اندوه چیزی نخواهد داشت اما هنوز منتظر است و چشمانش دنبال پیامی از طرف یار ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۳ ، ۰۸:۴۸
سعید پیرزاده گرمی

نمی دانم از کجا شروع به نوشتن کنم، نمی دانم چگونه التیام بخش دردهایم باشم...

پسرک قصه ما چند روزیست در فراق به سر می برد و گویی این فراق او را خانه نشین خواهد کرد. فراقی که برایش جز درد چیزی به بار نمی آورد.

وقتی می خواهم از این پسرک بنویسم چیز خاصی را نمی توانم بیان کنم. حسی که از درونش جاریست و بر من نویسنده پنهان است.

این روزها شبیه مترسک شده اما با تفاوت به اینکه احساس بیهودگی می کند. حس بی هدف بودن او را آزار می دهد.

نمی داند از کجا روزهایش می ایند و به کجا می رود ولی این را خوب فهمیده که عشق کار خود را خوب انجام داده است. او دیوانگی خود را به خوبی حس می کند.

من هم مثل پسرک قصه خودم از معشوقه خبری ندارم، نمی دانم او هم به همین گونه عاشقی پیشه می کند و یا او بیخیال دنیای عشق و عاشقی شده است.

اما گویی پسرک قصه خودش خوب میفهمد و حس می کند معشوقه اش را. حس می کند که اینچنین دیوانه به هر طرف می گریزد...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۰۹:۰۱
سعید پیرزاده گرمی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۳ ، ۱۲:۴۹
سعید پیرزاده گرمی

دلبرم گر به تبسم لب خود باز کند

کی مسیحا به جهان دعوی اعجاز کند

به یکی جو نخرم سلطنت ملک جهان

بت غارتگر من گر هوس ناز کند


لبت


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۳ ، ۱۲:۴۸
سعید پیرزاده گرمی

گفته بودم به ره عشق  تو دل خوش دارم

به جهنم که نشد کار دگر خواهم کرد


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۲۱
سعید پیرزاده گرمی


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۰۰
سعید پیرزاده گرمی