رضا هم طبق معمول درگیر بود با خودش و من.میگفت دوست داره شعر بنویسه مثل من و من هم دوست دارم خوب بودن رو از رضا یاد بگیرم.امشب تهران جذاببت خاصی داشت برام.شبی به یاد ماندنی که البته لذتش با عشقت ببشتر میشه...
تو این موقع شی بچه های شهرداری از اون بالا تا به این پایین دیده می شدن که داشتن واسه شهر جون دوباره می دادن...
یعضی اوقات باید گفت که حیف تموم شد.