انکار

در من انگار کسی در پی "انکار" من است

انکار

در من انگار کسی در پی "انکار" من است

در من انگار کسی در پی "انکار" من است

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دست نوشته» ثبت شده است

دیشب دلم بیشتر از خودم بی تاب تر شده بود.بخاطر همین رفتم سراغ حافظ و او هم خوب جوابم را داد .او هم به من نشان داد که عشق را جز رسیدن چیزی نیست و من هم آرامشی عجیب از این فال دریافت کردم.بی رقیبم :هم در عاشقی و هم در معشوقگی و تو هم بهتر از منی
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۳ ، ۰۵:۱۹
سعید پیرزاده گرمی
حسرت که چه عرض کنم دلم تنگ شده برای آغوش عشقی که در خواب تجربه کرده ام.با چشمانی باز خواب او را دیدن گویای دلتنگی فراوانم است که دیگر از صبر کاسه هم کارها گذشته است و من هم به کمال این روزها برای آینده خود و عشق برنامه ای شبیه حس پاک دارم
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۳ ، ۰۶:۱۳
سعید پیرزاده گرمی
با همه بی سروسامانی ام

باز به دنبال پریشانی ام

طاقت فرسودگی ام هیچ نیست

در پی ویران شدنی آنی ام

آمده ام تا تو نگاهم کنی

عاشق آن لحظه تو فانی ام

دلخوش گرمای کسی نیستم

آمده ام تا تو بسوزانی ام

خیلی این شعر بهم چسبید ، یه لذت خاصی بهم داد شبیه همین عشقی که دارم م بود

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۳ ، ۱۰:۴۵
سعید پیرزاده گرمی
حرفهایت فراتر از حرفهایی بود که یک اسنان معمولی بتواند آن را بفهمد و من هم به کمال این عشق دریافتم سخنانت را که سرچشمه اش قلب بزرگت بود...

باید دانست که در این روزگار گر عاشق شدی باید جور هندوستان بکشی و در میان این نقاشی هر چقدر سختی را خوب بکشی لذتش فراتر خواهد رفت و من هم مثل تو بی قرارم و گویی حرفهایمان از یک دریچه است ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۳ ، ۰۴:۳۳
سعید پیرزاده گرمی
من فقط عاشق اینم ، عمری از خدا بگیرم ، انقدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم....

و این یعنی یک دنیا لذت که بخاطر دلت همچین خواسته ای داشته باشی...

دیروز برایم متفاوت تر از هرروز بود، حسی داشتم به پهنای یک دنیا آرامش که نمیدانم از کجا نشات میگرفت ، فقط این را خوب فهمیدم که هر چه بود از باور تو بود که به سوی من در حال حرکت بود و چقدر لذت بخش....

و تمامی کاش هایم در این نقطه بهم میرسند ، نقطه ای که فقط و فقط از وجود تو نشات میگیرد و مرا رهسپار بزرگترین خواسته ها میکند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۳ ، ۰۵:۳۶
سعید پیرزاده گرمی
بعضی اوقات باید برای مخالفای خودت هم یک چیزی بنویسی که نگویند کم آوردی...

با توام که دم میزنی از مخالفت و هزاران نه منفی که با مزاق من جور در نمیاید.چه بخواهی چه نخواهی بارمان را بسته ام.اسم دخترمان را گذاشته ایم ماهور و این یعنی از الان جاویدیم و پسری از جنس باران که هنوز اسمی برایش نگذاشته ایم...

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۳ ، ۱۰:۵۸
سعید پیرزاده گرمی
وای که چه حال عجیبی دارم.

نمی دانم از روی خواستن اینگونه شده ام و یا از روی حسی مبهم که امروزه آن را عشق نامیده اند و من هم وقتی با این حس راه میروم هیچ چیز نمیبینم جز خواسته های پر رمقم که در راه تو سینه خیز شده ام.

دلم ، دلم بی تاب شده و بازهم هوای کوی یار را دارد و این یار چقدر زیباسست که مرا اینگونه به خود شیفته کرده است و همچون لیلی قصه ها او هم مرا عشق می نامند و این یعنی دو خط بر روی هم که هر روز به بی نهایت خواستنها می رسد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۳ ، ۰۷:۵۰
سعید پیرزاده گرمی
زندگیم در نهایت خواستن به روز می شود و من هم با هیمن خواستن نفسهایم را بالا می کشم و دردی ندارم جز این فراق سهمگین که کارم را از رو به پیش می بندد و من هم به مثال فرهادها هر روز کوهی می شکافم تا شاید درد این فراق بار دیگر از ذهنم به دور ماند و اینها روزی برای من خاطره ای بیش نخواهد بود که در آغوش عشق خواهم گفت که چه روزهایی کشیده ام تا به تو رسیده ام و به تکاپوی تو بوده است که اینگونه زندگی را روا دانسته ام.

شاید نوشته هایم آنقدر ،حتی برای خودم سنگین باشد که معنایش را در گذر رود رمان گم کنم چون حتی دل من هم می داند و اوست که میخواهد و شده حکمران بی رقیب زندگی من بعد از خدای واحدم که هر چه داشته ام و نداشته ام از او بوده ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۳ ، ۰۷:۰۷
سعید پیرزاده گرمی
دیگر آرامشی نیست که مرا آرام کند.دیگر چیزی به اسم این حس نیست که وجود بی گمانم را به سوی  آرامش روا گرداند...

وصال تنها راه این من در هم تابیده است که از این بی تابی خلاصی یابم و همان روز این صفحه من تبدیل می شود به لذت عشق و بی تابی دیگر نخواهد بود...

نمیدانم چگونه وصف کنم و یا چگونه بنالم ولی این را خوب فهمیدم که دیگر طاقت هیچ ندارم و از این دلتنگی نفسهایم بالا نمی آیند و من شدم در نهایت عشق یک عاشق بی پرده که حتی به تو هم گفته بودم که من فرق دارم با آدمان این دنیا و این تکبر نیست

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۳ ، ۰۶:۵۹
سعید پیرزاده گرمی
دل که نه وجودم برایت تنگ شده است.وقتی احساس میکنم کمی غمگین زده ای من بی رقیب در بیابانی جز غمخواری چیزی به عیان ندارم.

روزگار بی مروت به من یاد داد در هر صورتی برای پیروزی و بدست آوردن چیزی که حق توست مبارزه کنم و من هم به مثال فرهاد برای رسیدن به لیلی قصه خود کوه که نه دنیایی خواهم کند.

آری برای رسیدن به لیلی قصه خود حاضرم دنیایی ویران کنم

کاسه صبرم لبریز که شده در این میان صبر کاسه هم دارد لبریز می شود

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۳ ، ۱۰:۱۷
سعید پیرزاده گرمی