باید دانست که در این روزگار گر عاشق شدی باید جور هندوستان بکشی و در میان این نقاشی هر چقدر سختی را خوب بکشی لذتش فراتر خواهد رفت و من هم مثل تو بی قرارم و گویی حرفهایمان از یک دریچه است ...
و این یعنی یک دنیا لذت که بخاطر دلت همچین خواسته ای داشته باشی...
دیروز برایم متفاوت تر از هرروز بود، حسی داشتم به پهنای یک دنیا آرامش که نمیدانم از کجا نشات میگرفت ، فقط این را خوب فهمیدم که هر چه بود از باور تو بود که به سوی من در حال حرکت بود و چقدر لذت بخش....
و تمامی کاش هایم در این نقطه بهم میرسند ، نقطه ای که فقط و فقط از وجود تو نشات میگیرد و مرا رهسپار بزرگترین خواسته ها میکند
با توام که دم میزنی از مخالفت و هزاران نه منفی که با مزاق من جور در نمیاید.چه بخواهی چه نخواهی بارمان را بسته ام.اسم دخترمان را گذاشته ایم ماهور و این یعنی از الان جاویدیم و پسری از جنس باران که هنوز اسمی برایش نگذاشته ایم...
نمی دانم از روی خواستن اینگونه شده ام و یا از روی حسی مبهم که امروزه آن را عشق نامیده اند و من هم وقتی با این حس راه میروم هیچ چیز نمیبینم جز خواسته های پر رمقم که در راه تو سینه خیز شده ام.
دلم ، دلم بی تاب شده و بازهم هوای کوی یار را دارد و این یار چقدر زیباسست که مرا اینگونه به خود شیفته کرده است و همچون لیلی قصه ها او هم مرا عشق می نامند و این یعنی دو خط بر روی هم که هر روز به بی نهایت خواستنها می رسد.
شاید نوشته هایم آنقدر ،حتی برای خودم سنگین باشد که معنایش را در گذر رود رمان گم کنم چون حتی دل من هم می داند و اوست که میخواهد و شده حکمران بی رقیب زندگی من بعد از خدای واحدم که هر چه داشته ام و نداشته ام از او بوده ...
وصال تنها راه این من در هم تابیده است که از این بی تابی خلاصی یابم و همان روز این صفحه من تبدیل می شود به لذت عشق و بی تابی دیگر نخواهد بود...
نمیدانم چگونه وصف کنم و یا چگونه بنالم ولی این را خوب فهمیدم که دیگر طاقت هیچ ندارم و از این دلتنگی نفسهایم بالا نمی آیند و من شدم در نهایت عشق یک عاشق بی پرده که حتی به تو هم گفته بودم که من فرق دارم با آدمان این دنیا و این تکبر نیست
روزگار بی مروت به من یاد داد در هر صورتی برای پیروزی و بدست آوردن چیزی که حق توست مبارزه کنم و من هم به مثال فرهاد برای رسیدن به لیلی قصه خود کوه که نه دنیایی خواهم کند.
آری برای رسیدن به لیلی قصه خود حاضرم دنیایی ویران کنم
کاسه صبرم لبریز که شده در این میان صبر کاسه هم دارد لبریز می شود