از " حـرف هـا " و " نـگاه هـا "
چهارشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۲، ۰۹:۰۸ ق.ظ
آدمـــــ هـا کـه " عـوض " مى شونـد ...
از " سـلام " و " شـب بـخیـر " گـفتـنشان
مـى شود ایـن را فـهمیـد !
از "بوسه هایشان "
از " حـرف هـا " و " نـگاه هـا "
... ... از گـودال هـاىِ عـمیـقى کـه
بیـن ِ تــو و خـودشان مى کـَـنـند
و تـویـش را پُــر از دلیـل مـى کُنـند ....!
۹۲/۱۱/۳۰
زان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من مانده ام مهجور از او،بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او،در استخوانم میرود
در رفتن جان از بدن،گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خوشتن،دیدم که جانم میرود