آدمها و رنگها
آدمها و رنگها دنیای عجیبی دارند طوری که وقتی در کنار هم قرار میگیرند پر از سوالهای مبهم میشوند. وقتی آدمی اسمی برای فرزند خود انتخاب میکند در واقع دنباله یک خواسته بزرگ است. یا شخصیت اصلی آن اسم را میخواهد و یا معنای نهفته در آن اسم را میطلبد. دنیای رنگها نیز چنین است، آدمها برای دوست داشتن رنگها هم دلیلی دارند ولی تاکنون کسی به این موضوع خاص کنجکاو نشده است!
یکی دلش میخواهد رنگ دنیایش آبی باشد و دیگری بنفش ارغوانی؛ آن دیگری دنیا را سبز میبیند و آن یکی دیگر، سرخ، سیاه، سفید و ....
سوال جالب این است که آیا همه آنهایی که رنگ آبی را دوست دارند نگاه و برداشتشان مثل هم است؟! پاسخ به این سوال تقریباً امری محال است. رنگها میتوانند نمادی از آرزوها، خواستهها و احساسهای آدمی باشند، چه بسا آن بهشتی که وعدهاش را دادهاند به همان رنگ دلخواه شما باشد.پس رنگها میتوانند بوی بهشت بدهند و مقدمهای باشند برای زیبا ساختن آرزوها...
برای هر حسی یک رنگی خاص وجود دارد. رنگی پر از تلاطم آن حس، پر از درک و پر از فهم! مثل دلتنگی که شاید رنگی تیره داشته باشد و مثل بیتابی که بیرنگترین حس لقب گرفته است.
بد نیست یکبار وضو بگیریم به رنگی که دوست داریم، و نگاه کنیم به حسی به رنگ تقدس، تقدسی به رنگ خدا ...
من بنفش ارغوانی را دوست دارم
و شاید تو رنگی ماورای دنیا
رنگهای دلخواه روزی به خوابی میرسند
پر از آشفتگی ...
و شاید ترکیبشان رنگ عشق باشد
مشکی و شاید سفید
و دورتر از این دو، موجهای بی رنگ دریا شوند
خوابها روزی پر میشوند از حجم دلتنگی...
و روزی میرسند به یک نقطه
نقطه سرخی به اسم دلتنگی
پی رنگی خاص برو
رنگی پر از امید و پر از صافی
و تقدسی فراتر از رنگها
و بهترین رابطه، رابطه باخداست
پر از رنگ سفید
و روشنی زیبا
سعید پیرزاده