Unknown
چهارشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۲۳ ق.ظ
وقتی در کوچه پس کوچه های زندگی راه می روم یاد مردمان خود میافتم.مردمانی که به مثال دیروزشان راه نمی روند ، مردمانی که گویی بیشتر شبیه بینوا را دارند.مردمانی که حتی زیر پای خود را برای مراقبت از خود نمی نگرند چه رسد به دست گدایان شهر که همیشه به رویشان باز است و من هم گریزی از این مردم نیستم.شاید کند و در بعضی موارد تند بنویسم اما دلم به حق و حقیقت روشن است که چه بر سر امثال من می اید.
کسانی که روی خوش زندگی را در خنده همنوع خود میبینند و گویی صدای آرامش مردم را دوست دارند و چه بسا در شهر من این چنین انسانها هنوز خواب هستند و کمی آب روشن میخواهم تا بر رویشان بریزم شاید کمی از خواب به بیداری بنگرند
۹۳/۰۴/۱۸