شهریار و دنیایی از واقعیت
شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۳، ۰۶:۳۲ ق.ظ
شعر زیاد میخونم اما در هیچ شعری به اندازه اشعار استاد شهریار گیر نمیکنم/شعرهایی که همیشه من را مست می کند:
در دیـــــاری که در او نیست کســی یار کســــی ----- کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
هــــــر کس آزار منِ زار پســـــندیــــــد ولــــــــــی ----- نپـــســـــندیــــد دلِ زار مـن آزارِ کســــی
آخــــــرش محــــنت جانــــکاه به چـــــاه انـــــدازد ----- هرکه چون ماه برافروخت شبِ تارِکسـی
سودش این بس که به هیچش بفروشند چو من ----- هر که باقیمت جان بود خریدار کســـی
۹۳/۰۶/۱۵
ارامشی از جنس خود خود خود ارامش می دهد.
بن بست ارامش ندارد
بلکه در بن بست انجا که کسی نیست به خود می رسی به انچه کرده ای
ارامش یافتن جاده می خواهد راه رفتن می خواهد گام برداشتن می خواهد تا رها شوی از ان فکرهایی که ارامشت را ربوده اند