پاییز فصل خزان من...
يكشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۳، ۰۸:۰۸ ق.ظ
ماهها می گذرد و من به مثال هر سال به انتظار پاییز مینشینم.پاییزی که لذت بخش ترین ترانه ها را برایم می نوازد و با نوازش خود مرا در تلاطم امواج خود گم می کند.
احساس میکنم نکته مرموزی بین من و پاییز وجود دارد، مثل غم و اندوه و شاید فراق از یک مخاطب خاص...
هوای پاییزی مرا بیشتر با خودم انس می دهد چرا که بهترین افکار در نسیمی که پاییز با خود دارد، به سوی من رهسپارند!
شعر پاییزی زیر هم به یاد ناصر عبداللهی که توسط یکی از دوستان برای من ارسال شده بود:
سراپا اگر زرد و پژمردهایم/ ولی دل به پاییز نسپردهایم
چو گلدان خالی لب پنجره/ پر از خاطرات ترک خوردهایم
اگر داغ دل بود، ما دیدهایم / اگر خون دل بود، ما خوردهایم
اگر دل دلیل است، آوردهایم/ اگر داغ شرط است، ما بردهایم
گواهی بخواهید، اینک گواه/ همین زخمهایی که نشمردهایم
دلی سر بلند و سری سر به زیر / از این دست عمری به سر بردهایم
۹۳/۰۷/۰۶
لطفابه وبلاگم بیا وبرام نظربده