امروز روزیست از جنس دیگر، روزی که باور کرده ام که در هر سال یک اتفاق خوش با خود به بار دارد. اتفاقاتی شبیه تولد و کمی دورتر، شبیه عشق که همیشه مرا در روحیات خود گم نگه می دارد...
بعضی اوقات برای بعضی از روزها، تعریف مشخصی نمی توان گفت، فقط می شود برای اتفاقات خوبش برای خودش یک تبریک عرض کرد...
چند ماهی بود غرق در پاییز 93 بدنباله اتفاق خوبی بودم اما گویی این پاییز برای من هیچ نقشی از خوبی نداشت و فقط کمی رنگ و لقاب پاییزی داشت.
یاد پاییز 89می افتادم، پاییزی که مرا آنچنان غرق در خوبی میکرد که هیچ تعریفی برای نبودن نداشتم، یا همین روز در آن سال افتادم که چقدر خبرهای خوبی برایم می رسد، خبرهایی از جنس واقعیت و حال که از خواب بیدار شدم امروز را خالی از اتفاق میدیدم...
اما ناگهان در تلاطم نسیم های سرد دیشب خبری از تبار خوبی ها برایم رسید، خبری که فقط در گذشته ایمان داشتم و اما باورش برایم کمی طولانی و دراز بود...
اتفاق خوب باز هم در روز موعود افتاد...باز هم در روز تولدم تولد دیگری رخ داد و این یعنی زیباترین حس شاعرانه من برای بودنها...