"کاری که مجبور به انجام آن
هستید را دوست بدارید"
اشکی که از گونه تو سر آرد مرا ضعفیست نهان...
شیشه عمرم همان چشمه چشمانه توست که هر قطره از آن جهانم را کم کند
التماسم به درگاهت که شیشه عمره مرا نشکن که مردن در آن حال مرا سخت عذاب است
ماه من آفت دل٬فتنه جان ها شده ای
پشت ها گشته دوتا در غمت ای سرو روان
با تو در گلشن خوبی گل یکتا شده ای
قامت سرو تو ترسم که کند فتنه به پا
ای قیامت چه بلایی که تو بر پا شده ای
خوبی و دلبری و حسن حسابی دارد
بی حساب از چه جهت این همه زیبا شده ای
حیف و بس حیف که با این همه زیبایی و لطف
عشق بگذاشته اندر پی سودا شده ای
شب و مهتاب و فلک خواب و طبیعت بیدار
باز آشوبگر خاطر شیدای ما شده ای
پناهم می دهی امشب؟
میان آب و گل رقصان
میان خار و گل خندان در آن آغوش نورانی
پناهم می دهی امشب؟
دل و دین در کف یغما و من تنها در این هنگام روحانی
پناهم می دهی امشب؟
توبه کردم که دگر عشق به دل ره ندهم
آه و افسوس که تو عشق شدی، باریدی
نازنین این دل تنها به تو دل خوش گشته
ای دریغ از تو که با غیر مرا سنجیدی
تا که یه قطره شراب از لب تو نوشم کاش
این همه حسرت و فریاد مرا می دیدی
گر چه بی من تو کنون غرق غرور و شعفی
ولی احساس دوباره بودنی را تو به من بخشیدی
تا که با یک نفس گرم تو جان افزودم
بی سبب از دلم رنجیدی نگه مست
گر چه اکنون با نگاه من غریبی تا ابد
لیکن ای یار بدان در دل من جاویدی