انکار

در من انگار کسی در پی "انکار" من است

انکار

در من انگار کسی در پی "انکار" من است

در من انگار کسی در پی "انکار" من است

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

۳۲ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

گویی در این زمانه دلم سمت و سویی دگر پیدا میکند.سمتی که نه گرایشی معلوم دارد نه حزبی مشخص...

و من ساده باور به خیال خودم در هر سویی قلمی برمی دارم و فقط می نویسم تا که شاید آرامش سلب نشود و من هم به مثال خطاطی بر نوشته های خودم تاب می دهم تا فقط تو راضی باشی .

خدای من کافیست تا فقط تو راضی باشی و به رضایتت قدمهایم را شمرده شمرده بر میدارم.شمارش کردنم به مثال برگهای پاییزیست و به مثال نیما من هم دردی نهفته دارم.دردی از دیار سر سپردگی و چیزی شبیه عشق که انگار جنسش خداییست و شاید هنوز معشوقه ای نساخته و نباخته باشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۳ ، ۰۷:۰۴
سعید پیرزاده گرمی
یاد شهاب افتادم ، همان دوست لحظه ایم را می گویم .چنان با قلمش شعر من را آب و تاب داد که قلمش به گریه افتاد.

تازه آن دم فهمیدم که دلم چه مینویسد ، زیبا و دلچسب و به دور از اغراق و نالش...

شاید مثل سهراب قایقی دارم ، اما برای من برکه خیالی ، سهم اقیانوس را داردوآنچنان در خیال خود تاب میخورم که دیگر چیزی شبیه حسرت مرا رنج نمی دهد.نا سلامتی عشق دارم و عاشقانه" زنده گی" میکنم.یاد برنامه ماه عسل دیشب افتادم.همان عشق واقعی را میگویم. "سولماز و احسان" دختری که قبل از عروسی اش فلج می شود و پسری که فقط بخاطر عشق برای دخترک بی تحرک جشن عروسی میگیرد و آن دم هست که می نالم و میبالم که یک انسان هستم.

انسانی از جنس پاکی ها که سرشتم پر شده از عشق

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۳ ، ۰۶:۲۰
سعید پیرزاده گرمی
دلم هوس یک دوست قدیمی کرده
یک رفیق شش دانگ
یک آرام دل
کسی که امتحانش را در رفاقت پس داده
ودیگر محک زدن وزیرو رو کردنی در کار نباشد
رفیقی که من نگویم و
او بشنود
بخندم وحجم بغض را در خنده ام ببیند
رفیقی که بگویمش برو امـــــــا
بـــــــــماند
که نرود ....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۳ ، ۰۶:۱۴
سعید پیرزاده گرمی
عشق را محاسبه ای شگفت در میان است
سوزش و سازش
فروزش
خکستر کاهش
ققنوس وار
در نیایش
نیمه شبی ، سحری ، پگاهی
تیزی صخره ای با بن چاهی ... نه حتی ، دم آهی
در تاریکی خیس حیاط کوچک
پاشویه حوض نوک پایم را ربود
جز کاشی های معرق و آمیخته با خون
و دستانی لبالب از خواهش ، چیزی نیافتم
صحن روز را
شاعری سخن به صبوری شکست
از عشق ، خون بافت ، بافت ، بافت
که عشق و خون را محاسبه صعب در پیش است
لب ریز از قرائن فریبی می بافت
بدان که شنودن مرتبه ای نزدیک تر به دیدن است ؟
این فسانه را بافتم
تا بدانی ، گم شده را
هرگز بازنخواهی یافت
حتی با پنج جای پای مردانه خونین
چرا که عشق و خون و جنون را محاسبه دیگر است
نصرت رحمانی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۳ ، ۰۵:۲۹
سعید پیرزاده گرمی
نه فال میخواهم نه تاب میجویم

ای یار من تو را در لحظه هایم میجویم.همان لحظه ای که در دستانت جز حس محبت و عشق چیزی ندیدم.همان لحظه ای که در باورم بود که عشق تنها حس میان من و توست.نمیخواهم با خود کلنجار بروم و از روی شرمساری نامه ای دگر برایت باز گویم.این را بدان هر لحظه ای که در کنارم نیستی و من حس میکنم امواج نگاهم از حس تو فاصله پیدا کرده در اوج خفقان بر خود مینالم.

ای عشق من نامه نیست این نوشته حرف من است...مدتی است نیستی و من به مثال سالهای قبل در امواج زندگی باز گم شده ام.می دانم تو هم به مثال من عاشقی اما چه کنم که ساز صدایت فقط آرامش بخش وجودم است.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۳ ، ۱۱:۵۰
سعید پیرزاده گرمی
وای که چقدر بی تاب شدم.شاید 7 روز برای کسی زیاد نباشد ولی من نمی گویم 7 روز، میگویم 168 ساعت ، میگویم5040ثانیه که هر ثانیه اش برایم سالی می گذرد و هر لحظه که این ساعت پیش به جلو می رود انگاری چیزی شبیه مرگ میخواهد یقه من را بگیرد.

دلم برایت تنگ است

مردم....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۳ ، ۱۱:۴۲
سعید پیرزاده گرمی
آتشکده ام می شوی

       وقتی پلک هایت 

                     با نگاهم گره می خورد...!

همچون بادکنکی

 

         هرچه بادم کنی 

               بیشتر هوایی ات می شوم

                       این بار به وجودم رحمی کن . . .

. . . دیگر تاب لبهایت را ندارد !!!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۳ ، ۱۱:۴۱
سعید پیرزاده گرمی
دیشبــــ خـدا آهسـته د ر گوشــــم گفت :


دیگــه بســـه !


بارانـــــم از اشکهایت خجالت می کـــشــــد ...!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۳ ، ۱۱:۳۹
سعید پیرزاده گرمی
خدایا کمکم کن 

تا عاشقانه ترین نگاهها را در چشمانش بریزم 

خدایا کمکم کن

تا در بعد عشق او بهترین و شیرین ترین باشم 

به من کمک کن 

تا سرودن عشق را به هنگام طلوع افتاب هر بام 

بر لبانش جاری سازم 

و راز عشق را در گوشش سر دهم 

خداوندا 

او را نگه دار که من 

به عشق او زنده ام...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۳ ، ۱۱:۱۸
سعید پیرزاده گرمی
و این چنین خیره می شوم به ساعت

تا تو را این زمان لعنتی برایم بیاورد...

کجایی عشق من

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۳ ، ۱۱:۱۶
سعید پیرزاده گرمی