انکار

در من انگار کسی در پی "انکار" من است

انکار

در من انگار کسی در پی "انکار" من است

در من انگار کسی در پی "انکار" من است

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
دلم کمی گیر دارد ، گیری از جنس دنیا و از جنس مردمان پر از تکبر و منی که در تلاطم زندگی خویش حتی با بودنها نمیتوانم صرف باشم...

نمیتوانم صرف باشم چون آن چیز که میخواهم هیچگاه بر چشمانم نقش نبسته، یعنی آن چیزی را که دوست داشتم هیچوقت نتوانسته ام حس کنم....

من حسی میخواهم پر از نشاط و سرزندگی که هر لحظه مرا نسبت به لحظه گذشته شاداب تر کند و آیا کسی واقعا همچین چیزی را بدست آورده....

کاش من هم از دیار مردمان مست تبار بودم تا هر روزی در جایی بدنباله نیمه گمگشده خود بودم و شاید آن نظر در حق من هیچ نبود و هیچگاه بدحالی گریبان دل نهفته ام را نمیگرفت...

هیچگاه غم و اندوه مرا به سوی بیکرانه های نا پیدا نمی برد...

دلم کمی گیر دارد ..

آری گیری به اندازه آسمانها که وقتی گیر می کند همه غصه ها را به سویم جذب می کند و من هم سر به زیر در بیابانی بی احساس دنباله حسی کوچک میگردم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۳ ، ۰۶:۱۳
سعید پیرزاده گرمی
بغضهایم صف بسته اند تا نگاهی از جنس تو را ملامت کنند.دم به دم فقط می ریزند و گاهی نگاهی به هر چه هست می کند و گویی همسان اسم او کنار می آید.میزهای صدف وار را باید گونه ای دیگر بر گزینم ، از رودهای مشرق زمین تا پهنای آسمان باید گام بردارم و همین قلم کاش بتواند کمی مرا از دنیا خود به دور نگه داشته باشد.

اینگونه شد که بغضهایم از صف بستن خسته اند و گه گداری فقط میخواهند برای زیستن بنالند و بر نام آنچه که هست تلخی گزینند.دنیای هستی سرنوشتی بیش نیست که ساختنش کوهی از تحمل می خواهد و دردی از جنس پولاد...

که ما را بر این راه هیچ استواری نیست...

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۳ ، ۰۳:۵۹
سعید پیرزاده گرمی
دل دادم که بخندم..

گویی بعد از عمری رد شدنم باد بود

می گویند باید عاشق بود ولی نگفتند که اگر عاشق شدی هزار تا رویا ساختی با ادامه باید چه کنی؟

با آن وقتی که شکستم چه کنم؟با آرزوهای نسوخته چه کنم؟

تو بگو، تو بگو با نداده هایم چه کنم

با آن همه داستان چه کنم

بگویم قصه بود بر من؟

بگویم داستانک بوده و رفت ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۳ ، ۰۷:۴۶
سعید پیرزاده گرمی
نوشته هایم را بخوانید...

ببینید چه کرده عاشقی با دل و جانم ...

من بر او هر چه داشتم دادم ...

اما او چه داد...

او مرا باخت گویی که از ازل نبودم

گویی که بازندگی حق من بود...

و گویی از اول قرار بود با عکسی چند بسازم

زندگی اینگونه هم خوش باد

هر چه باد ، باد داد

دل دادم باد داد

زندگی دادم باد داد

و مرا هم بر باد داد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۳ ، ۰۷:۴۲
سعید پیرزاده گرمی
بعضی اوقات باید سراسر غم شد و نوشت.باید گفت که هیچ چیزی در دنیا ثابت نیست.باید گفت نباید عاشق شد باید باخت نباید ساخت...

باید غمگین بود و نخند باید رنجور بود و خنده نکرد...

عشق را باید سرتاسر غم نوشت من که هیچ او هم تحمل نداشت.عشق باید بتازد بر دنیای سیاهت نه تو هر لحظه دلی را بشکنی...

شکستم و شکستم که هیچگاه به این اندازه نباخته بودم.

ای دنیا مرا گوش دهید هیچ دل نبندید تا لحظه آخر هیچ نگویید. او الان میخندد به آستین خیسم او میخندد به اشکهای پاکم و او مرا ...

رها باد این دنیا از هر وصیتی از هر ناله ای و از هر نفسی...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۳ ، ۰۷:۳۹
سعید پیرزاده گرمی
دیشب دلم بیشتر از خودم بی تاب تر شده بود.بخاطر همین رفتم سراغ حافظ و او هم خوب جوابم را داد .او هم به من نشان داد که عشق را جز رسیدن چیزی نیست و من هم آرامشی عجیب از این فال دریافت کردم.بی رقیبم :هم در عاشقی و هم در معشوقگی و تو هم بهتر از منی
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۳ ، ۰۵:۱۹
سعید پیرزاده گرمی
حسرت که چه عرض کنم دلم تنگ شده برای آغوش عشقی که در خواب تجربه کرده ام.با چشمانی باز خواب او را دیدن گویای دلتنگی فراوانم است که دیگر از صبر کاسه هم کارها گذشته است و من هم به کمال این روزها برای آینده خود و عشق برنامه ای شبیه حس پاک دارم
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۳ ، ۰۶:۱۳
سعید پیرزاده گرمی
با همه بی سروسامانی ام

باز به دنبال پریشانی ام

طاقت فرسودگی ام هیچ نیست

در پی ویران شدنی آنی ام

آمده ام تا تو نگاهم کنی

عاشق آن لحظه تو فانی ام

دلخوش گرمای کسی نیستم

آمده ام تا تو بسوزانی ام

خیلی این شعر بهم چسبید ، یه لذت خاصی بهم داد شبیه همین عشقی که دارم م بود

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۳ ، ۱۰:۴۵
سعید پیرزاده گرمی
حرفهایت فراتر از حرفهایی بود که یک اسنان معمولی بتواند آن را بفهمد و من هم به کمال این عشق دریافتم سخنانت را که سرچشمه اش قلب بزرگت بود...

باید دانست که در این روزگار گر عاشق شدی باید جور هندوستان بکشی و در میان این نقاشی هر چقدر سختی را خوب بکشی لذتش فراتر خواهد رفت و من هم مثل تو بی قرارم و گویی حرفهایمان از یک دریچه است ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۳ ، ۰۴:۳۳
سعید پیرزاده گرمی
من فقط عاشق اینم ، عمری از خدا بگیرم ، انقدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم....

و این یعنی یک دنیا لذت که بخاطر دلت همچین خواسته ای داشته باشی...

دیروز برایم متفاوت تر از هرروز بود، حسی داشتم به پهنای یک دنیا آرامش که نمیدانم از کجا نشات میگرفت ، فقط این را خوب فهمیدم که هر چه بود از باور تو بود که به سوی من در حال حرکت بود و چقدر لذت بخش....

و تمامی کاش هایم در این نقطه بهم میرسند ، نقطه ای که فقط و فقط از وجود تو نشات میگیرد و مرا رهسپار بزرگترین خواسته ها میکند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۳ ، ۰۵:۳۶
سعید پیرزاده گرمی