انکار

در من انگار کسی در پی "انکار" من است

انکار

در من انگار کسی در پی "انکار" من است

در من انگار کسی در پی "انکار" من است

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
گنگم!

سرتا پا گنگ!مثل کسی که نه از دیروزش و نه از امروزش خبری دارد و نه حسی...

راه میروم اما نمیدانم رهسپار کجایم، رهسپار کدام دیار خاموشم.انگار بی تو بودن من را شبیه آدم بی عقل و نشان کرده است.آدمی که در پیچ و تاب دنیا خود را گم کرده و به دنبال بی قراری خود در تلاطم دنیا گم شده است.

فکرهایم را با سکوتم همراه میکنم، گویی این راه برایم تحملش آسان تر است.اینگونه بی قرار توام و با هزاران راه بینشان تا به روز موعود شاید کنار آیم.

من هستم.

من به مثال رودی پر تلاطم که دنباله راه رسیدن به اقیانوس است راهم را از هر چیزی محو میکنم و آخر کار من نیز به اقیانوس خود می رسم. رسیدنی به زیبایی گلی شکفته در بیابان که از هر سرابی عبوری زیبا داشته است.

اما هنوز هم باید در این بیشه صبر پیشه کرد

باید گذشت از بودن تا رسید به خواستن

باید سکوت کرد تا رسید به حرفهای دلنشین

باید کمی نوشت تا آرام شدباید از دنیا دوید تا خسته نشد

و هزاران بایدی که انجامش از هر بایدی تو را می رهاند.

ما هستیم!

ما رودی پر تلاطم که از شرق تا به غرب راه می رویم تا بدانند ما هستیم تا به ابد.تا مثل سهرابها ما هم زنده بماینم در گذر رود زمان

و خواهیم بود...

خواهیم بود تا به بی نهایت تا جایی که من باشم وتو و ما...بودنی که غرق خدا باشد و خدا هم با ماست

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۳ ، ۰۳:۳۵
سعید پیرزاده گرمی
به دنباله حرفی هستم از جنس تازگی، حرفی که سوی چشمانمان را با سکوتهای دهانمان برابر کند.حرفهای که باید با چشم گوش کرد و با زبان بی زبان دل آن را معنا کرد.دنباله راهی هستم که خدایم را به من نزدیکتر از دیروز کند.راهی که بودنها را برای خواستن بتواند بازگوید و من را از هر گنگ بودنی رها کند.
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۳ ، ۰۹:۴۹
سعید پیرزاده گرمی
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۳ ، ۰۴:۲۴
سعید پیرزاده گرمی
پسرک جلوی خانمی را میگیرد و با التماس میگوید :
خانم ، تو رو خدا یه شاخه گل بخرید

زن در حالی که گل را از دستش میگرفت نگاه پسرک را روی کفش هایش حس کرد ، چه کفش های قشنگی دارید !

زن لبخندی زد و گفت : برادرم برایم خریده است ، دوست داشتی جای من بودی ؟

پسرک بی هیچ درنگی محکم گفت :
نه ولی دوست داشتم جای برادرت بودم ، تا من هم برای خواهرم کفش میخریدم ...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۳ ، ۰۴:۲۲
سعید پیرزاده گرمی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۳ ، ۰۵:۰۲
سعید پیرزاده گرمی
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۳ ، ۰۳:۳۶
سعید پیرزاده گرمی
بعضی وقتها با نوشتن فقط وقت خودم را هدر می دهم البته وقتی که شاید ارزشی نداشته و شاید دلیلی همچون تصاویر بی کران داشته باشد.تصاویری که عشق را با چند تکه استخوان معنا می کند، تنهایی را با سقوط از قله ای به رخ می کشد و بودن را همانند قلبهای گره خورده بهم...

من هم به مثال روزگارم گاهی تند می روم و گاهی آنچنان در مرداب زندگی گیر می کنم که چیزی به عیان نمی توانم باز گویم.وجودی که سرشار است از نوشته های زیبا که گاهی به زور نخواستن، آنچنان خاموش می شود که مرگ را به هر بیننده ای می چشاند.

من به دیدار شوقی نفسهایم را از بی بندو باری رها می کنم و در تاریک ترین بهانه ها بی صبرانه مشتاق نوری از جنس خدای خود هستم، خدایی که عشق را به وجودم به گونه ای رنگی کرده که زمین خاکی برای من خدایی از جنس عشق ساخته و گویی کفر گونه میبینند آدمیان مرا، اما باور ندارند که خدا خود می خواهد خدایی از جنس مخالف با عشقی زیبا برای خود بسازیم...

و همین بود حسرت دیدار منی

با تو بودن ادعای خدایی

از همین زیر و زبر خواستنم

می کشم جنس خودم را به حبابی

و تو را می خوانمت که خدایی

از زمینی و یاری و برایم صنمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۳ ، ۰۳:۲۳
سعید پیرزاده گرمی
روزگاری دارم آنچنان بی رحم که گویی طوفانی از جنس ویرانی خواهد آمد.گویی به باوری خواهیم رسید از این آشفتگی که هیچ جایی به سلامی گرم نخواهد شد و در این بین انسانی از جنس عشق می توان یافت که به رسم دیروزگاران جشن سپندرمذگانی زیبا برایت تجلی سازد.

نمی شود از حرفی خاص گفت، از دنیایی که ثابت بودنش امری محال است و گویی در زمانه بودنها تلاش برای نابودی دارد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۰۳
سعید پیرزاده گرمی

عشق به معنای تصاحب نیست، تو هرگز نمی توانی صاحب روح یک انسان باشی. عشق در واقع تمنای بودن در کنار کسی ست که بیش از هر چیز و هر کسی آرامت می کند...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۱۸
سعید پیرزاده گرمی