سرتا پا گنگ!مثل کسی که نه از دیروزش و نه از امروزش خبری دارد و نه حسی...
راه میروم اما نمیدانم رهسپار کجایم، رهسپار کدام دیار خاموشم.انگار بی تو بودن من را شبیه آدم بی عقل و نشان کرده است.آدمی که در پیچ و تاب دنیا خود را گم کرده و به دنبال بی قراری خود در تلاطم دنیا گم شده است.
فکرهایم را با سکوتم همراه میکنم، گویی این راه برایم تحملش آسان تر است.اینگونه بی قرار توام و با هزاران راه بینشان تا به روز موعود شاید کنار آیم.
من هستم.
من به مثال رودی پر تلاطم که دنباله راه رسیدن به اقیانوس است راهم را از هر چیزی محو میکنم و آخر کار من نیز به اقیانوس خود می رسم. رسیدنی به زیبایی گلی شکفته در بیابان که از هر سرابی عبوری زیبا داشته است.
اما هنوز هم باید در این بیشه صبر پیشه کرد
باید گذشت از بودن تا رسید به خواستن
باید سکوت کرد تا رسید به حرفهای دلنشین
باید کمی نوشت تا آرام شدباید از دنیا دوید تا خسته نشد
و هزاران بایدی که انجامش از هر بایدی تو را می رهاند.
ما هستیم!
ما رودی پر تلاطم که از شرق تا به غرب راه می رویم تا بدانند ما هستیم تا به ابد.تا مثل سهرابها ما هم زنده بماینم در گذر رود زمان
و خواهیم بود...
خواهیم بود تا به بی نهایت تا جایی که من باشم وتو و ما...بودنی که غرق خدا باشد و خدا هم با ماست