گویی صدای خسته ای را باید باور کنی که مثل آذر به شوق دیدار بهمنی می رود که از هزاران چلچراغ زیباتر جلوه می دهد و این می شود تلاقی دو ماه که با بی مهری های روزهای گذشته وداعی شیرین خواهد داشت. نقطه یتلاقی تیری است از جنس ناملایماتی که بهار را از همه گرفته اما آنقدر سخاوت مند است که می ایستد و می ایستد تا روزش را تکراری نکند
از تمام آن بغض های نفس گیر می نویسم
که دیگر هیچ فریادی
به درد شکستن شان نمی خورد
و از سکوتی / که صدای نگفته هایش
آنقدر بلند است که دیوارهای صوتی را فرو می ریزد
از بودن هایی که وسط نبودن ها خیمه زده اند
و از خیره سری خاطراتی که به فراموشی تن نمی دهند.. "
می دانید
قرن هاست که عشق
آدم خودش را پیدا می کند
و در ویرانه ای به نام دل
به خون می نشاند..!!
_________________
احساس میکنم نکته مرموزی بین من و پاییز وجود دارد، مثل غم و اندوه و شاید فراق از یک مخاطب خاص...
هوای پاییزی مرا بیشتر با خودم انس می دهد چرا که بهترین افکار در نسیمی که پاییز با خود دارد، به سوی من رهسپارند!
شعر پاییزی زیر هم به یاد ناصر عبداللهی که توسط یکی از دوستان برای من ارسال شده بود:
سراپا اگر زرد و پژمردهایم/ ولی دل به پاییز نسپردهایم
چو گلدان خالی لب پنجره/ پر از خاطرات ترک خوردهایم
اگر داغ دل بود، ما دیدهایم / اگر خون دل بود، ما خوردهایم
اگر دل دلیل است، آوردهایم/ اگر داغ شرط است، ما بردهایم
گواهی بخواهید، اینک گواه/ همین زخمهایی که نشمردهایم
دلی سر بلند و سری سر به زیر / از این دست عمری به سر بردهایم