انکار

در من انگار کسی در پی "انکار" من است

انکار

در من انگار کسی در پی "انکار" من است

در من انگار کسی در پی "انکار" من است

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۳ ، ۱۳:۰۳
سعید پیرزاده گرمی
لــــمس کن کلماتی را که برایت می نویسم...
تا بخوانی و بفهمی که چقدر جایت خالیست...
تا بدانی نبودنت آزارم میدهد...
لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنی ست و عریان که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد!
لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است و پر شیار!
لمس کن لحظه هایم را...
تویی که نمی دانی من که هستم...
لمس کن این با تو نبودن هارا
لمس کن.....
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۳ ، ۰۶:۵۴
سعید پیرزاده گرمی
آری گویی حسی مبهم مرا گرفتار به روزگاری کرده که از هر کجایش رنگی به سیاهی می گراید...

پاییز است و روزهای زیبایی که حس میکنم هدفی دوباره به من می دهند. آذر است دیگر، با حسی از جنس اصالتم و روزهایی که به روی دنیا گریستم...

نمی دانم از کجا برای نوشتن شروع کنم، اما روزهایی است که در ذهنخود داستانی می نویسم که انگار خود من را انکار میکند...اما شاید دولتمند شدن را با انگار و انکار بشود بدست آورد. در این روزها دلم برای کسانی از جنس خودم تنگ است. از آشناهایی که در روزگار گذشته من چنان رنگی داشتند که بی رنگ شدن الانشان برایم بی معناست.

نشانه ای دارم از برای دوست که هر چند ندیدنشان باعث ضعف من است، اما برای بدی کردنشان خوبی خواهم کرد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۳ ، ۰۵:۱۶
سعید پیرزاده گرمی
نامم را خواندی… گفتی بارانم بارانی شد دل و چشمانم آری بارانی شدم تا ببارم اما ای کاش بدانی تویی آسمانم
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۳ ، ۱۳:۲۶
سعید پیرزاده گرمی
آذر از راه رسید و من با آغوشی یخ زده به دیدارش شتافتم.این همان آذر چند ساله پیش است که من را گرفتار حسی مبهم کرده بود و مرا در تاریخ گرفتار اذرهای تیر خورده از بی مهری های پاییز کرده است.

من هم گره خوردگی خاصی با این ماه دارم. عجیب و تعریف ناپذیر که شبها را با گریه سپری می کند تا روزهای خوبی به شهر دهد. مانند همینجا، که تا چند روز پیش تهران از آلودگی هوا آنچنان زخم می خورد که نمی شد با چشم دید و از وقتی آذر از راه رسیده تهران را از پیش بیشتر قابل تحمل کرده و هوایش را مطبوع تر از روزهای گذشته...

تکرار آذر شبیه اصالتم است.یک آذری کامل که این ماه را با هیچ کجای دنیا عوض نمی کند و فقط باید بگذرد تا اتفاقات خوبتر بیافتد.

همچنان دل در بهمنی بسته ام که منتظر ایستاده ام تا آمدنش را در ماه آذر ببینم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۳ ، ۰۵:۲۴
سعید پیرزاده گرمی
مشت مشت غم هایم را می فشارم

تا از درون جاری شود

هر آنچه شبیه "غم" است

_______________

سعیدپیرزاده:31شهریور93

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۳ ، ۱۱:۴۱
سعید پیرزاده گرمی
آذر بازهم فرا رسید و من را در آغوش خویش به اصالتم بازگرداند.

گویی این روزها در حال خود غوطه ور هستم و از هر سمتی به دیدار خود میروم.از من تا به من راهی پایان ناپذیر برقرار شده...

من فرزند همین ماهم، فرزند سوم پاییز که گویی در قصه های شیرین به دنباله فراری از مهری های و آبانی های تیر خورده، گرفتار زمستانی سرد و بی احساس می شوم.

و دوباره باید بنشینم و روزگار را تا به رسیدن دوباره پاییزم تحمل کنم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۳ ، ۱۱:۳۶
سعید پیرزاده گرمی
دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچ‌کس آسان نگرفت
چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند
شعله‌ای بود که لرزید، ولی جان نگرفت
دل به هرکس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه‌ی عاشقی ما سر و سامان نگرفت
تاج سر دادمش و سیم و زر، اما از من
عشق جز عمر گرانمایه به تاوان نگرفت
مثل نوری که به سوی ابدیت جاریست
قصه‌ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۳ ، ۱۱:۳۵
سعید پیرزاده گرمی
یادمان نرود، دلــم یک اتفاق می خـواهـد ، یک تـلفن نا آشنا با بـی مـــیلی تـمام جواب دهم و…صـِـــــــــــدای تــو …
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۳ ، ۰۷:۰۸
سعید پیرزاده گرمی
بعضی اوقات از سردرگمی زیاد تعریفی برای حال خود ندارم و گویی سالهاست کشتی نجات من غرق دریای مصیبت شده، اما گاهی آنچنان خوبم که نمی شود توصیفی برایش دانست...

روزگار برای آدمهایی از جنس من و شاید برای همه به گونه ی یکسانی شده و در نظر من همه دنبال نیمه گمشده ای به اسم آرامش می گردند...

به دنباله کوچه ای هستیم تا بر سر در آن نوشته باشند بن بست آرامش و آن موقع شاید بتوان دل را برای لحظه ای آزاد از هر تفکری دانست و برایش لحظاتی استراحت داد...

در روزگاران ما همه نوشته ها به دنباله تیتری جذاب هستند تا همگان را با دروغ و فریبی به اسم تیتر به سمت نوشته های پوچ خود بکسند و منه به ظاهر نویسنده هم وقتی به دنبال موضوعی از جنس تیتر میگردم نا خداگاه گم در مفهوم زمان و زبان میشوم...

بهتر است اول نوشت، بعد از روی نوشته تیتری، گویا پیدا کرد. همانند همان آرامشی که منو تو در وجود هم می توانیم پیدا کنیم.

اینجا، روی کره خاکی وقتی حرفی به میان می اوریم و کمی غم وغصه با خودش داشته باشد نا خودآگاه به دنبال مخاطب خاص خود می گردیم که همچنان تازنده اول هر نوشته ای می باشد...

و مخاطب خاص من هم همچنان می تازد بر صحرای قلبی درنده که روزهایش را برای رسیدن به اوج لذتش هماکان با دلتنگی می گذارند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۳ ، ۱۱:۵۵
سعید پیرزاده گرمی