این هم از سفری به دل کویر ، جایی که سرشار است از زیبایی های خلقت
چند روزی است مهمان شهرستان تفت شده ام.تفت یکی از شهر های بسیار زیبای استان یزد می باشد.
در روزهای آتی عکس های بسیاری از این مکان دیدنی خواهم گذاشت
این هم از سفری به دل کویر ، جایی که سرشار است از زیبایی های خلقت
چند روزی است مهمان شهرستان تفت شده ام.تفت یکی از شهر های بسیار زیبای استان یزد می باشد.
در روزهای آتی عکس های بسیاری از این مکان دیدنی خواهم گذاشت
تار جلیل – ساز کویر
گرمای موسیقی در دل خانواده کویری
خانواده آقای صالحی ابرقویی از بدو تولد یک تار در کنار یکدیگر گرمای وجودشان را با موسیقی دلنشین همراه می کنند.پدر این خانواده اصیل کویری یکی از سازندگان بالقوه تار سنتی کشور می باشد.درختی که بی جان می شود از دستان این استاد توانمند جانی دوباره می گیرد.ایشان از همان دوران جوانی و بر حسب علاقه زیاد به تار سنتی با استعداد ذاتی خود مراحل ساخت یک تار را بدرستی رفته است.فرزند بزرگ این خانواده کاوه صالحی مهارت خاصی در نواختن تار سنتی دارد.گویی دستان این خانواده خود یک تار است که وقتی در کنار هم قرار میگیرد سازی دلنشین از جنس کویر برون می اید.ساختن ، نواختن و گرمایی که بین این خوانواده در جریان است سازشان را دلنشین تر می کند ، گویی شبهای کویر بر حسب ساز این خانواده می رقصد.
اینجا همون جایی است که اوقات خوشی در عید سال گذشته بر جای گذاشته است
با اینکه پارسال اولین سال حضورم در روستای مادری بنده بود ولی انقدر خوش گذشته که ثانیه ها رو میشمارم برای این عید
انشالله امسال با عکسهای زیادتری در خدمت خواهیم بود
بر دستان خود تکیه میکنیم و فکرمان را به گذشته سوق میدهیم، گذشتهای که حرفهای زیادی برای گفتن دارد! یکی از دردهایش مینالد و دیگری به خوشیهایش مینازد و هردو به گذشته خود، حسرتی میکشند به رنگ یک آه بیرنگ!
یکی به دنبال آن روز میگردد تا شاید بتواند جبران کند و دیگری نیز همین را میخواهد، تکرار گذشته و دیدن همان خوشی... در حقیقت، ثانیههای مبادا یعنی همین! گذر از حال با یک مبادا به گذشته!....
ادامه در سایت باغدار ثانیه های مبادا
یارب ، به خدایی خداییت و آنگه به کمال کبریاییت
کز چشمه عشق ده مرا نور وین سرمه مکن ز چشم من دور
از عشق به غایتی رسانم کاو ماند اگر چه من نمانم
گویند، که خود ز عشق واکن لیلی طلبی ز دل رها کن
یارب، تو مرا به روی لیلی هر لحظه بده، زیاده میلی
گر چه ز شراب عشق، مستم عاشق تر از این کنم ، که هستم
از عمر من آنچه هست بر جای بستان و به عمر لیلی افزای
گر چه شده ام، چو موی از غم یک موی مباد، از سرش کم
از حلقه او به گوشمالی گوش ادبم مباد خالی
بی باده او ، مباد جامم بی سکه او ، مباد نامم
گویند، ز عشق کن جدایی این نیست طریق آشنایی
من قوت ز عشق می پذیرم گر میرد عشق، من بمیرم !
آری عشق طریقش همین است که عمر و جانت را در مصاف لیلی دهی و این یعنی لذتی به معنای یک عشق و یک حس از دیار باقی
از عمر من آنچه مانده بر جای بستان و بر عمر لیلی افزا
وقتی دوست می داری که هیچ راهی برای حضور ندارد و اوقاتی هم درگیر خواستنی به افراط
گویا همین ماجرای عشق است که بشریت را هنوز ارزشی است...
شاید همین ارزش است که هنوز ما نفس کشیدن را دوست داریم...
فقط کافیست تو آرامتر از من باشی و برای خواستنت شاخی نکشی ، همین را گفتم که تو هم بدانی طرقت عاشقی را جز سکوت راهی نیست...
گر خامش باشی و طریق عشق را ازبر کنی آخر شاهنامه تو شاه خواهی شد و من هم طرقت تو را ای یار دم میزنم
وقتی دوست می داری که هیچ راهی برای حضور ندارد و اوقاتی هم درگیر خواستنی به افراط
گویا همین ماجرای عشق است که بشریت را هنوز ارزشی است...
شاید همین ارزش است که هنوز ما نفس کشیدن را دوست داریم...
فقط کافیست تو آرامتر از من باشی و برای خواستنت شاخی نکشی ، همین را گفتم که تو هم بدانی طرقت عاشقی را جز سکوت راهی نیست...
گر خامش باشی و طریق عشق را ازبر کنی آخر شاهنامه تو شاه خواهی شد و من هم طرقت تو را ای یار دم میزنم